در قسمت اول کتاب بازی از زبون یکی از بچههایی که خودش تو روز عید_غدیر شاهد همه چیز بوده...
در قسمت دوم کتاب بازی یک قصه عجیب میخونیم درباره کسی که وزیر هارون، افتاد به پاهایش تا...
در این قسمت بریم به زمانی که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در کودکی مریض میشن و امیرالمؤم...
در قسمت چهارم کتاب بازی میخوایم قصه پدر و پسری رو بخونیم که تو اوج فقر و گرفتاری تصمیم...
بریم به سال هشتم هجرت که برای پیامبر(ص) خبر میارن که عدهای بیرون مدینه قصد دارن به مسل...
تقدیم به مهربانترین مادر، حضرت زهرا سلام الله علیها
در این قسمت یکی از داستانهای زندگی امام علی(ع) رو با هم میخونیم.
این قسمت کتاب بازی درباره کسی هست که میخواسته امام زمان رو ببینه و سفرهای زیادی رو به ...
این قسمت دربارهی چوپانی هست که یک شب براش یک مهمون میاد و همون باعث میشه زندگی اون چو...
در قسمت دهم کتاب بازی بچهها یه قصهٔ قشنگ از مهربونی امام رضا (ع) با ایرانی ها برامون م...
در قسمت یازدهم کتاب بازی بچهها قصه کسی رو تعریف میکنن که تو کارش یه خرابکاری بزرگ اتف...
بچهها در این قسمت کتاب زبان گنجشکی رو در دست دارند و شما رو به داستان مار و گنجشک میب...
در این قسمت از کتاب بازی یک داستان زیبا رو درباره امام صادق(ع) باهم دیگه میخونیم.
این قسمت داستانی در مورد یک دعوت خیلی خیلی قشنگ و یک مهمان دوست داشتنی میخوانیم.
اگه کسی بدون اینکه شما رو بشناسه بهتون توهین کنه و بد و بیراه بگه، شما چی کار میکنین؟!
قصهی یه گردنبند که رسید به دست چند نفر و چند تا مشکل و حل کرد و برگشت پیش صاحبش! حتماً...
همه ما یه وقتایی هست که یه چیزایی داریم برای خودمون... که خجالت میکشیم به دیگران بگیم....
درباره وقتهایی که آرزوها و حاجتهای کوچولو داریم و رومون نمیشه به آدم های بزرگی مثل ا...
این قسمت درباره کسی هست که برای بخشیده شدن یه راه میانبر رو استفاده میکنه و زندگی اون...
تا حالا شده از کسی چیزی بخواین ولی خجالت بکشین بهش بگین؟! این جور وقتا چی کار میکنین؟!
میخوایم یه قصه بانمک دیگه از زبون این بچههای بانمک بشنویم! کسی که با اومدن چند نفر حسا...
این دفعه میخوایم قصه دوست شدن یه ابر رو بخونیم که با پیامبر که هنوز کودک بودن دوست میشه...
به نظرتون دوست خوب چه جور دوستیه؟! وقتایی که تنها میشیم و دیگه هیچ کس نیست که بهمون کم...
فکر کنین! یکی کلی وقت بذاره یه کتاب بنویسه! بعد کتابش رو قبل از انتشار بندازه تو آتیش ب...
این بار یه کتاب بازی دخترونه بانمک داریم! درباره رفت و آمد فرشتهها به خونه حضرتِ زهرا ...
داستان پدری مثل امام حسن عسگری(ع) و پسری مثل امام زمان(عج)
تو این قسمت کتاب بازی یه موریانۀ کوچولو برامون تعریف میکنه که چطور یه ایدۀ خفن به ذهنش...
این قسمت دربارۀ یه دختر کوچولوی بانمکه که اولش حسابی گریه می کرده و با اومدن یه مرد مهر...
فکر کنین! پسره حتی برای نماز خوندن هم باید قایم می شده و از ترس می رفته یواشکی تو انبار...
قسمت آخرِ کتاب بازی دربارۀ یه پدربزرگِ مهربونِ مهربونه که با نوه هاش بازی می کرده و همی...
فقط کافیست لپتاپ، موبایل یا تبلت را برداری و وارد فیلیمومدرسه شوی.
اشتراک گروهی نیاز دارید؟ (ویژهی معلمان و مدرسهها)
تماس با واحد پشتیبانی